Baraneee

متن مرتبط با «ساچین» در سایت Baraneee نوشته شده است

مادر ساچین...

  • بعد یه استراحت مختصر عصرگاهی، باز راه میوفتم سمت شهر و دانشگاه که ساعت هفت شب برسم اونجا و منتظر یوهانس بمونم تا بیاد و امبریوهاشو اماده ی عکسبرداری کنه و من براش با میکروسکوپ کانفوکال، عکسهارو بگیرم چرا که تنها کسی که اجازه ی استفاده از اونو تو گروه ما داره، حالا و بعد از رفتن مکس و پریسکا، من هستم و یوهانس و فیلیپ، تنها میتونن کارهای اماده سازی رو انجام بدن ولی رفتن و انجام کانفوکال، تنها با حضور من مجازه...همینم باعث شده بود که مجبور باشم اون روز زودتر بیام خونه و استراحتکی بکنم تا جون داشته باشم که عصر گاهان دیر، دوباره شال و کلاه کنم و اتوبوس سوار شم و نیم ساعت مناظر سرسبز و زیبای بین راه رو همراه با صدای داریوش، به تماشا بنشینم تا منو برسونه سر کوچه ی دانشگاه...سر همون کوچه ای که تا قدم بزارم بهش، اینترنت ایدیورومم که از دانشگاهه، سیگنال میده و من میتونم پیامهای حبس شده ی این نیم ساعت بین خونه و دانشگاه رو دریافت کنم و اون روز هم در خواب و بیدار و بیحوصلگی ناشی از یه خواب کوتاه عصرگاهی و در میون استرس اینکه این ازمایش امشب جواب میده یا نه ه که متوجه واتس اپم میشم و پیامی که بر جانِ اون نشسته؛ پیامی از ساچین...از همون شیش ماه پیش که رفته بود، از این دانشگاه، به یونی کلینیکومی در لندن، تا پست داکش رو روی تولید پروتئینی از پروتئینهایی که تغییرشون منجر به بیماری ای کلیوی میشه، کار کنه، دیگه ازش خبر زیادی نداشتم...گاهی، بندرت اما شده بود که پیامی رد و بدل شده بود بینمون و اون از حال و احوال دکترای من پرسیده بود و من از پروژه ی اون و نهایتا اما باز اعصابم رو خرد کرده بود با گفتن و تکرار مکرر این موضوع که تا یه قرارداد کامل نگیری، من هیچ امیدی به این دکترات ندارم و کی میخوای, ...ادامه مطلب

  • داستان پروژه ی ارشد ساچین(5)

  • ادامه ی داستان ساچین که بخاطر طولانی بودنش و این بی وقتیِ همیشگی من و این کارهای غیرمنتظره ای که استفان روی دستم میزاره، ناگزیر قراره طول بکشه به تصویر کشیده شدنش.......ساچین میگه تمام ذهنم و به همراهش تمام رویاهای دور و درازم رنگ باخت زیر اعتراف دوستم به اقرارِ بیشرمانه ی تنفر فانی و نقشه ش برای پذیرش من تو ازمایشگاهش تا بتونه روم کنترل داشته باشه و به وقتش مقدمات اخراجمو از دانشگاه فراهم کنه، چرا که اگه تو هر ازمایشگاه دیگه ای می بودم، دستش از من کوتاه بود و نمیتونست به نفرتِ بی دلیلش پاسخی بده...باید فکری میکردم و چاره ای پیدا میکردم و اما چطور و از کجا که میدونستم برد نفوذ و قدرت فانی تا به کجاست و هر حرکتم ولو کوچیک چه عواقبی ممکنه داشته باشه و اما مگه نه اینکه آب از سرم گذشته بود، پس باید ترس رو کنار میزاشتم و تلاش میکردم، ولو بیفایده...ولی اینجوری لااقل وجدانم راحت بود که تلاشمو کردم...تو وانفسای اون لحظه های جهنمی و سخت، اولین چیزی که به خاطرم میاد امتحان جامعیه که چند روز دیگه قراره برگزار بشه و رد شدن تو این امتحان و یا حتی پاس شدن با نمره ی پایین، بی شک بهانه ای میشه در دست فانی تا به هدفش نزدیکتر بشه...(ساچین در مورد اون امتحان برام توضیح میده و اما من هنوزم متوجه نشدم که اون چه امتحانیه و تنها ازش میپذیرم که امتحانی سرنوشت سازه...)ساچین میگه بعدها، یعنی خیلی بعدترها می, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها