داستان پروژه ی ارشد ساچین(5)

ساخت وبلاگ


ادامه ی داستان ساچین که بخاطر طولانی بودنش و این بی وقتیِ همیشگی من و این کارهای غیرمنتظره ای که استفان روی دستم میزاره، ناگزیر قراره طول بکشه به تصویر کشیده شدنش...
....
ساچین میگه تمام ذهنم و به همراهش تمام رویاهای دور و درازم رنگ باخت زیر اعتراف دوستم به اقرارِ بیشرمانه ی تنفر فانی و نقشه ش برای پذیرش من تو ازمایشگاهش تا بتونه روم کنترل داشته باشه و به وقتش مقدمات اخراجمو از دانشگاه فراهم کنه، چرا که اگه تو هر ازمایشگاه دیگه ای می بودم، دستش از من کوتاه بود و نمیتونست به نفرتِ بی دلیلش پاسخی بده...

باید فکری میکردم و چاره ای پیدا میکردم و اما چطور و از کجا که میدونستم برد نفوذ و قدرت فانی تا به کجاست و هر حرکتم ولو کوچیک چه عواقبی ممکنه داشته باشه و اما مگه نه اینکه آب از سرم گذشته بود، پس باید ترس رو کنار میزاشتم و تلاش میکردم، ولو بیفایده...ولی اینجوری لااقل وجدانم راحت بود که تلاشمو کردم...

تو وانفسای اون لحظه های جهنمی و سخت، اولین چیزی که به خاطرم میاد امتحان جامعیه که چند روز دیگه قراره برگزار بشه و رد شدن تو این امتحان و یا حتی پاس شدن با نمره ی پایین، بی شک بهانه ای میشه در دست فانی تا به هدفش نزدیکتر بشه...
(ساچین در مورد اون امتحان برام توضیح میده و اما من هنوزم متوجه نشدم که اون چه امتحانیه و تنها ازش میپذیرم که امتحانی سرنوشت سازه...)

ساچین میگه بعدها، یعنی خیلی بعدترها میفهمم که دلیل اینکه فانی زودتر از اینها اقدام نکرده بود برای اخراجم، این بود که پیش خودش فکر میکرد من تو این امتحان رد هم اگه نشم، نمره ی خوبی نخواهم گرفت و این میشه همون اهرمی که باهاش دانشگاه و دپارتمان رو تحت فشار بزاره برای اخراجم( البته به همراه دلایل دیگه ای که فانی تدارکشونو دیده بود و بعدترها خواهم نوشت)

پس ساچین صلاح رو در این میبینه که این چند روز رو هم منتظر بمونه و هر اقدامی رو از بعد از این امتحان شروع کنه که قبلش باید حداقل تو این امتحان یه چیزایی رو به فانی ثابت کنه(یه چیزی تو مایه های همون مشت محکم و ارتباط منطقی ش با دهان!!!)

گرچه دیگه فراغ بال و ذهن آرامی وجود نداره و اما باز هم تمام لحظات باقیمونده رو به خوندن و هر چه بیشتر خوندن میگذرونه و نهایتا روز امتحان فرامیرسه و ساچین با دلی گیر و ذهنی مشوش از تمام اتفاقات اخیر میره سر امتحان...
خودش میگه میتونستم نتیجه ی خیلی بهتری بگیرم اگه مثل تمام بچه های دیگه، بار یک دنیا نفرت روی شونه هام سنگینی نمیکرد و اما چاره چیه وقتی پیشونی نوشتت این باشه...

چندروزی که طول میکشه تا نتایج رو بدن، برای ساچین شاید بشه گفت از عذاب آورترین روزهای زندگی اون سالهاشه و اما نتیجه چیزیه که فانی رو متاسف میکنه از اینکه زودتر دست به اقدامی جدی برای حذف ساچین نزده و منتظر دست تقدیر و این امتحان نشسته:
دومین رتبه در میون شرکت کنندگان !!!
و این یعنی اینکه دیگه زمان اقدامی جدی و از سمت و سوی خود فانی فرا رسیده...

پس ساچین درست چند روز بعد از امتحان و همون حول و حوش مشخص شدن نتایج غیرمنتظره ی امتحان، ایمیلی از استاد راهنماش(فانی) دریافت میکنه:
ساچین، تمام نتایج تمام تحقیقاتت تو ازمایشگاه من رو با تمام تصاویر و نمودارها و هرچی که داری، تا آخر همین هفته بنویس و بهم ایمیل کن!!!
و این در حالیه که تو CC این ایمیل، آدرس ایمیل رئیس دانشکده به چشم میخوره!!!

و این یعنی شیپور آغاز رسمی و علنیِ جنگ...
جنگی نابرابر...

من که هنوزم گیجِ این داستانم با تعجب لب میزنم:
Sachin, I couldn't follow you up!!
اون ایمیل چه کمکی بهش میکرد؟
و اون صبورانه برام توضیح میده که:
با اون ایمیل که سی سی هم شده بود برای رییس دانشکده، فانی ثابت میکرد که من تا اون زمان و بعد از گذشتن یکسال و نیم از ارشدم هیچ کار خاصی انجام ندادم و ریزالت خاصی هم ندارم!!! جواب من رو برای رئیس دانشکده میفرستاد و میگفت ببین، یکسال و نیم فرصت برای انجام پروژه بدون هیچ نتیجه و حاصلی...
و ادامه میده: هیچ نتیجه ای نداشتم چرا که در تمام این مدت بهم اجازه انجام تکنیکهای مختلف رو نداده بود، مواد مورد نیازم رو در اختیارم نزاشته بود و پلازمیدی که میتونست کارم رو جلو ببره رو از همکارش درخواست نکرده بود ولی چطور میشد اینارو ثابت کرد و به رییس دانشکده فهموند که چرا مفیدترین کار من تو این مدت، نگهداری از Fish facility بوده و دیگر هیچ...

جواب ایمیل رو اما نمیده و در عوضش کفشِ همیت میپوشه به یافتن آزمایشگاهی دیگه که ازمایشگاههای متعدد داره این مرکز تحقیقاتی با هفتاد محقق... هرچند یافتن کسی که بخواد دانشجوی رانده شده از درگاهِ فانی رو به دانشجویی بپذیره شاید از یافتن جویباری در دل کویر، هم نامحتمل تر باشه و ولی چاره چیه برای آدمی که نه یک متر و دو متر که کلا در عمیقِ دریا به سر میبره، بس که آب از سرش گذشته...

حالا بعد از اون ایمیل و آغاز آشکار دشمنیِ فانی، دیگه با احتیاط گام برداشتن دردی رو دوا نمیکنه، حالا وقتشه که ساچین هم علنا و آشکارا بدنبال راه حل بگرده، راه حلی که شاید یافتنش به این راحتی ها هم نباشه و اما باید از جایی شروع کرد، باید قدم اول رو هرچند سست و نامطمئن و ناامید، اما برداشت...
ساچین اخرین نگاه رو به آزمایشگاه میندازه، آزمایشگاهی که حالا یادآوری خاطرات یکسال و نیمه ش، دلش رو به درد میاره، محیطی که بخاطر تمام دشمنی های بی بهانه ی فانی، حالا مجبور به ترکش شده...
تمام برگه ها و وسایلش رو جمع کرده و تو کوله ی بزرگش جا داده، میزش رو تمیز کرده و برای آخرین بار به ماهیهاش غذا داده، کاپ بزرگ آبی رنگ با نوشته هایی عجیب غریب، تنها اثر باقیمونده از دانشجوی بی نام و نشانیه که تنها جرمش شاید داشتن آرزوهای بزرگ بود، از روی میز برش میداره و برای همیشه آزمایشگاه فانی رو ترک میکنه...
خوب میدونه که با اولین تلاشش برای یافتن استاد راهنمایی جدید، فانی خبردار خواهد شد و اونوقت دیگه راهی به این آزمایشگاه نخواهد داشت، حتی برای برداشتن وسایل شخصی ش..‌

+ نوشته شده توسط Baraneee در ۱۳۹۶/۱۱/۲۳ و ساعت 0:51 |

Baraneee...
ما را در سایت Baraneee دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baraneeeo بازدید : 180 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 6:11