باران ستاره

ساخت وبلاگ

 عسل برام متنی میفرسته که:

بیماری شگفتی در جهان هست

و آن

خواستن چیزی است

که نداری

آندره ژید

نمیدونم چرا انگشتانم بی اختیار انگاری، سر میخوره روی دکمه های کیبورد:

چقدر هم که راست گفته انگاری...اری شگفت است، اصلا شگفت واژه کوچکی است برای این بیماری که چه عرض کنم برای این درد بی درمان، اینکه هلک و هلک راه می افتی میروی، دوره می افتی در واقع، تا یک چیز غیرممکن محال دور از دسترس که نه حتی، غیرقابل دسترس پیدا کنی و گیر بدهی بعد که الا و للا من این را میخواهم و فقط این را و دیگر هیچ...خوب بعدش که نشد، یعنی معلوم است از اول هم، که نمیشودها ولی انگار مرض داشته باشی که درد بزایی برای خودت یا مشغولیت برای ذهن درندشت بی در و پیکرت، که به اصطبل میماند از بس هر اسبی میتواند سرش را بیندازد و بیاید داخل...خلاصه، میگفتم، بعد که نشده بود و دیده بودی که خیلی دور است آن چیز یا آدم و دستت که نمیرسد بر دامانش که هیچ، حتی اگر چوب هم برداری و بروی سراغش باز هم فایده ای ندارد که 
دست ما کوتاه    و 
خرما بر نخیل
به این نتیجه رسیده باشی که خوب آخر چرا عاقل کند کاری که باز آرد کلی درد و دلتنگی و دلگیری و ...آدم میتواند آدم باشد و بچسبد به زندگی ارام و بی دغدغه اش و گیر ندهد به چیزهایی که اساسا مال او نیست، یعنی نه اینکه الان نباشدها، نه، اصلا از اول اول، یا حتی قبل ترهاش، برای او نبوده و برای او ساخته نشده و حالا خودش را هم که به هزار قسمت کاملا مساوی تقسیم کند باز هم، آن او نخواهد بود...اما نکته بامزه داستان اینجاست که این درد مشترک همه ادمهاست و خوب همین کمی خیال آدم را راحت میکند و باعث میشود نفسی عمیق بکشد و بگوید: اخیش، پس فلانی هم که من دردش را دارم، خودش درد یکی دیگر را دارد و او هم ...و این داستان سر دراز دارد...اینجوری او را نداشته ای و نداری اما حداقل دلت خنک میشود...به اندازه لیوان شربت البالویی خنک در ظهر یک ۲۱ تیرماه تابستان... ولی خوب از من اگر بپرسی میگویم: درد برای آدمیزاد است دیگر، مداد که نمیتواند درد داشته باشد یا مثلا پاکت فریزر که دردناک نمیشود، پس حالا که متاسفانه یا خوشبختانه، آدمها، البته به شرط موجود بودن!!! یکی از تنها موجوداتی هستند که میتوانند درد را تجربه کنند، بهتر است، و یاید بگویم اصلا لازم و ضروری است که گاهی درد تولید کنی برای خودت یعنی اگر کلیه ات درد نمیکرد یا دندانت دخلش نیامده بود یا قلوه سنگی، صخره ای، چیزی توی کیسه صفرایت نروییده بود، که از درد عاجزت کند و خواب خوش را حرامت، خودت بهتر است دوره بیفتی و کسی یا چیزی پیدا کنی که به جای و به اندازه و یا حتی بیشتر از آن سنگ کلیه یا عصب آسیب دیده دندانت، کاری کند که درد داشته باشی، بعد مسکن هم نخوری یعنی نروی بسته بسته کدویین یا در موارد حادتر، ایبوپروفن بگیری بیندازی بالا که مثلا دلتنگیم درد میکند، نه، صبور باشی و تحمل کنی و دندان سکوت بر جگر شکیبایی بفشاری که اصلا ماهیت این دردها و فایده شان کلا در بودنشان است و نه در تسکینشان...آنوقت صبر اگر کردی، بعد یک روزی و یک جایی داری همینجوری برای خودت راه میروی زیر آسمان آفتابی و داغ شهرت و خورشید دارد مثل همیشه و همواره، سرب داغ روی فرق سرت میریزاند، انگاری که ارث پدرش را از تو طلب دارد که یکهو، ابری میشود هوا و رعد و برقی سهمگین و به فاصله ای کوتاه ، سبد سبد برکت و ستاره که از آسمان باریدن میگیرند...آنوقت تویی و درد و باران و برکت و ستاره هایی که چشمک میزنند...

Baraneee...
ما را در سایت Baraneee دنبال می کنید

برچسب : باران ستاره,باران ستاره افغان,ستاره باران جواب کدام سلامی,ستاره باران تبریز,ستاره باران موزیک,ستاره باران کدام سلامی,ستاره باران اسیا,ستاره باران چت,ستاره باران جواب,ستاره باران اهنگ, نویسنده : baraneeeo بازدید : 134 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 7:21