مرد متوفی و جانی که حالا احتمالا در دستان فرشته ی مقربیه که پله ای بالاتر از کالبد سرد و سنگیِ مرد ایستاده و از ستاره هایی که سرش رو احاطه کردن، مشخصه که باید آمد و شدی به عالم بالا داشته باشه...
مردی و زنی که چندان هم بسان قبلی ها، فاخر نپوشیده ن و اما اونچه که این وسط باعث میشه ما پا شل کنیم به لختی ایستادن و بعدم کرور کرور حزن و اندوه، حضور پسربچه ایه که با کمال عجز و استیصال، بر بالینِ مرگ تکیه زده، حالت چکمه ها و لباسها بیشتر تداعی کننده ی فقره تا غنا و همین بر سختیِ اندوه اضافه میکنه که اغنیا بالاخره، راهی برای تسلی غمِ از دست دادن خواهند یافت...
اما جیبهات که از هرچی زر و سکه که هست تهی باشه، از دست دادن ها هم بنظر سخت تر و بزرگ تر میان...
برچسب : نویسنده : baraneeeo بازدید : 160