به سراغ من هم آمده بود...

ساخت وبلاگ

غافل از اینکه بابا نوئل ممکنه بعد از سرزدن به کفشهای صاحبخونه م، به سراغ بوتهای منم اومده باشه، میرم که با عجله ای همیشگی، بپوشمشون و راهی ایستگاه قطار بشم که با این صحنه ی خیلی دوست داشتنی مواجه میشم...
یه سیب، نارنگی و پرتقال، همه ی بخش خوشمزه ی قضیه رو کاور میکنن و بقیه ش دیگه شاخه ای از همین چیزیه که تو عکس میبینین و اما اسمشو نمیدونم که چیه به اضافه ی دوتا مخروط کاج کوچولو که به همین شاخه هه، بسته شدن با نخی نازک و هنوز داستانِ چراییشون و حکمتشون کشفِ ذهنم نشده...
ذوق زنان عکسهامو میگیرم و میرم بیرون و خدارو شکر، پیرزن رو در حال چیدن برگهای قهوه ای گلدونهاش می یابم تا با همون عجله ای که تو تمام حرکات و حتی حرف زدنمم!!! مشهوده، در آغوش بگیرمش و یه عالمه vielen م رو با دانکه همراه بکنم...
پی نوشت اینکه: فکر کنم دنیا اگه چیز باارزشی برای بخاطر سپرده شدن در حافظه ش داشته باشه، بی گمان همین لحظه های خوبِ هدیه دادن و هدیه گرفتن و در آغوش گرفتنهای بعدشه و خلاص...

Baraneee...
ما را در سایت Baraneee دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baraneeeo بازدید : 161 تاريخ : سه شنبه 30 بهمن 1397 ساعت: 19:40