میزی پر از هدیه...

ساخت وبلاگ

بیراه نیست...


بیراه نیست اگه بگم لذتش با لذتِ خوردنِ یه بشقابِ پر از فسنجونایِ زن دایی فاطمه، برابری میکرد دیدنِ این همه هدیه ی رنگ و وارنگ و اکثرا هم شیرین!!!
 بعضی هاشون دستی بهم داده میشدن و برخی هم پشتِ درِ خونه انتظترمو میکشیدن وقتیکه خسته و له از سرِ کار و دانشگاه برمیگشتم...
از راست به چپِ تصویر اگه بخوام معرفی کنم، اولینِ موجود، شمعه، تو ظرفی شیشه ای به رنگ سفید که مزین شده به کاجهایی طلایی و البته و صدالبته که شمعش عطریه و رایحه ی دلنشینی هم داره...
رنگ سبز کنارشِ اما قطعات سیب خشکیه که روکشی از جنس شکلات داره...
کادو سفید کنارشونم هدیه ی داگماست که اگه بخوام کاملا روراست باشم باهاتون، باید بگم به کُل برخلاف انتظارم بود و در حالتِ روراست ترشم، کمی ناامیدکننده بود...
چرا که انتظار هر چیزی رو داشتم الا دو عدد کتاب رمانِ انگلیسی!!!
حالا از کلا عادت نداشتنِ ما ایرانیا به خوندنِ رمانهای اونم بلندِ انگلیسی گذشته، آخه تو این هیر و ویری که فرصت نداشتنِ من بر هر بنی بشری کاملا محرز و مشخصه،چرا و اساسا چگونه!! داگما فکر کرد که من ممکنه اون همه خوندن های واجب و اساسی رو ول خواهم کرد و خواهم نشست به خوندن رمان؟؟؟
قسمت شیرینی ش اما باز بنظر منطقی تره که میدونه و شک نداره که عاشق شیرینی ام، اونم وقتی چنان یکدست سفید باشه و روشم شکلهای بامزه ای رو برجسته کرده باشن...
متعاقبشم داگما شروع میکنه به ارائه ی شرح مبسوط و مفصلی از اینکه این شیرینی اسمش....... ه و از اختصاصات نواحیِ جنوب آلمانه و ویژگی برجسته ش هم(بجز اشکال برجسته ی روش منظورش بود!!!)اینه که از دونه های "آنیس" (در زبان ما، همون "بادیان" ه که نوعی ادویه ست به شکل ستاره و گاها از خود درسته ش و یا دونه های مجزای داخلش برای خوش تر کردن طعم و عطرِ غذاها و شیرینی ها استفاده میشه) در اون استفاده شده...
و انصافا هم که طعم و عطر این دونه ها رو بعد باز کردن پاکتِ روی بسته بندی که به مشامم میخوره و زیر دندونم میره، به تحسین میشینم، بسیار...
اون گوزنِ ناراحت رو هم که Kirsten ، زن همسایه روبرویی به همراهِ پاکتِ کوکی کنارش برام گذاشته جلوی در خونه و از هموناییه که یکروزِ خسته و له م رو به شادیِ موذی ای مزین کرده وقتیکه از سر کار برگشته بودم...
پاکت کوکیِ جلویی هم که باز رهاوردی بود از سری رهاوردهای جلو درِ خونه!!! محصول مهربونیِ همسایه ی دست راستی بود که یه پیرمرد پیرزن بسیار خوشرو و دوست داشتنی ان...
یعنی این پیرزن یه چیزی بالاتر از ۷۰ سال سن داره و اما ماشالا چنان سرحال و باانرژی و از اون مهمتر شاید، خوش انرژیه که اولا همواره لباش به خنده و حرف بازه و ثانیا هنوز خودش با اقتدار کامل
رانندگی میکنه و در واقع همو بود که من و صاحبخونه مو به ایستگاه قطار رسوند تو اون بعد از ظهرِ رفتنِ صاحبخونه م به فرانکفورت و همونجا بود که من مورد سوال واقع شدم که این چند روزِ تعطیلی رو خونه هستم یا نه و اون موقع کمی عجیب نمود این سوال و اما بعدترهای دیدنِ پاکت کوکی جلوی در، همه چیز اظهر من الشمس شد، چونان که روز...
پاکت های نامه ی پشتش هم که کارت پستالهایی هستن متنوع و بامزه که حاوی جملاتی هستن از این دست که: ممنون بابت خوبیهات...
خوشحال میشیم از خوشحالیت...
آرزوی روزها و روزگارانی شاد داریم برات و ...
جملاتی که هر کدومشون بتنهایی کافی ان برای گرم کردن دلت و نه تنها سرت...
کارت تبریک نوربرت اما کمی متفاوت تر از بقیه ی کارتهاست و تفاوتش در اسکناس چند یوروییه که درست وسط کارت خوابیده و هیجان کودکی ها و عیدی های نقدی دورانِ دورِ کودکی رو تو دلم زنده میکنه...
اون برگه ی سفید حاوی اشکال ستاره ای رو هم به محض دیدنش و دوست داشتنشه که میاره و میده دستم و میگه مال تو!!!
بسته ی قهوه ای رنگ هم به اعتبارِ نوشته های روی جلو، قطعات بادومی هستن که با شکلات پوشیده شدن و اما بازم با رفرنس دادن به این حقیقت مکررا گفته شده که من دیگه مدتهاست که کاکائو دوس ندارم، مونده روی میز تا ببینم چه تدبیری براش میتونم که بیندیشم!!!
کادوی سبز پشت سرش هم عیدیِ سیمونه و یورگنه و برخلاف انتظارم که فکر میکردم حتما یه دونه خمیردندون اِلمِکس خواهد بود چون قبلا در موردش باهم حرف زده بودیم و میدونست که قصد خریدشو دارم اما، کاملا به دور از تمام گمانه زنی های من، بسته حاوی یک کرم مرطوب کننده ی دست بود از یک برندِ مطرح که خودشم استفاده میکنه و قوطی دیگه ای که آخرم نفهمیدم دقیقا که چیه و فقط انقدری متوجه شدم که باید از خانواده ی شاورژل یا بادی لوشن ها باشه و گذاشتمش تا سر فرصت بدم یه آلمانی بخونه و به انگلیسی برام توضیح بده ماهیتِ مبهمشو...

Baraneee...
ما را در سایت Baraneee دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baraneeeo بازدید : 179 تاريخ : سه شنبه 14 اسفند 1397 ساعت: 2:38